سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است... مقام معظم رهبری . . .

'آقا' آماده باش داده اند، آرایش جنگی بگیرید رفقا!

متن سخنرانی حاج حسین یکتا در جمع دانشجویان بسیجی

گروه فرهنگی- وقتی پای حرف های حاج حسین می نشینی انگار یک سطل آب یخ رویت ریخته اند؛ او از روزهای نبرد می گوید؛ از فکه، طلائیه، شلمچه و از امروز و نبرد امروز. از مسیر دیروز می گذرد تا امروز را به تو بفماند. در جنگ کسی استراحت نمی کرد و تو استراحت کردی. وقتی نهیبش را با وجودت حس می کنی تازه حجاب روزمرگی هایت کنار می رود.

حرف های حاج حسین مقدمه نمی خواهد. حرفهایش شاید بیشتر به درد افسران جنگ نرم بخورد. جنگی که اکنون کمی مختصاتش تفاوت پیدا کرده؛ اما همچنان به قوت خود باقی است. نبرد از آغاز بوده و تا هست، خواهد بود. تنها این مختصات است که تغییر می کند و افسران جنگ بیش از هر چیز باید مختصات جدید جنگ را در هر برهه بشناسند تا بتوانند میدان دار نبرد باشند. نباید معرکه را رها کنند بلکه باید دنبال مختصات جدید بگردند. آنچه در پی می آید، گزیده ای ازسخنان حاج حسین یکتاست که در تاریخ 3/12/88 در یک جلسه بسیج دانشجویی ایراد شده است:(دانلود فایل صوتی)

13شهریور 1359، عراق بعد از اینکه تقریباً یکی-دو سال ما را در کردستان و شلوغی های کردستان اذیت کرد، و بعد از گرد و خاک هایی که در مرز ایران و عراق و در خرمشهر صورت داد و بعد از درگیری های خلق عرب، جنگ را شروع کرد. زد و آمد جلو. یک بمباران مشتی هم تهران را کرد و فرودگاه و چند تا جای دیگر را. و تقریباً مردم همه خبر شدند که جنگ شده است. این یک!

?دو!

چند روزی کهگذشت، قطعی شد که بچه ها باید بروند. این جدا از درگیری های پراکنده در بیابان ها و بعضی درگیریهای خیابانی در خرمشهر بود. حضرت امام اع?م کرد که دشمنی آمده است، دزدی آمده است سنگی انداخته است و رفته است. شیرجوان ها! بچه شیرها! شیعه های امیرالمومنین! عاشق‌های انق?ب! جوان ها! یا علی! بزنید بریم. ملت پا شدند رفتند جبهه. اما همه جبهه نرفتند. جنگ شروع شد اما همه جبهه نرفتند. یک عده هم که رفتند جبهه چند دسته شدند.

یکی شد شهید چمران و ایستاد. رفت در ده?ویه و سوسنگرد و دعوا و درگیری... نمایندگی مجلس را رها کرد، وزارت دفاع را رها کرد و یک ک?شینکف به دست گرفت، و رفت کفسوسنگرد و ده?ویه، شد چمران.

علم الهدی هم بساط ?نه جاسوسی و حرف و حدیث سیاسی و مصاحبه مطبوعاتی را رها کرد و رفت، شد علم الهدی. آنجا ایستاد در درگیری -چی شد را کاری نداریم- له شد و ماند و دشمن دورش زد و بعد جنازه علم الهدی رو پیدا کردند. جهان آرا هم یا علی گفت و ام-یکی، تفنگی، بساطی، راه انداخت و شد درگیری خرمشهر. شهید شیرودی هم نشست پشت هلیکوپترش، رفت ایستاد تو دشت ذهاب. این تانک را بزن، آن تانک رو بزن، و دیدید تصاویر یا خاطرات یا سریال را، به معنای اینکه در غریبی و غربت ایستاد شیرودی و یکجبهه رو به کمک بقیه بچه ها، بسیجی و جهادی و ارتشی و سپاهی جمع اش کردند.

?چه داریم می بافیم به هم؟ می بافیم بههم که 31 شهریور جنگ شروع شد، همه ایران فهمیدند جنگ شروع شده. همه ایران فهمیدند جنگشده، اما همه ایران جبهه نرفتند. اگر می رفتند شاید جنگ هشت سال طول نمی کشید. همه آنهایی هم که رفتند جبهه، علم الهدی و چمران و خرازی و باکری و همت و حاج احمد نشدند. خیلی ها هم که جبهه آمدند، تازه شب عملیات پشت کله شان را باید می‌گرفتی که: «بابا، پاشو نترس!» دوشکا می زد، کُپ کرده بود، که ببریمش جلو. جنگنده هم ما کم داشتیم.

?آقا! پس جنگ روی دست کی می چرخید؟ جنگ روی دست یک عده آدم می چرخید که درک درستی داشتند از جنگ، و متکی به ایمان و اراده و عقل و تدبیر خودشان شدند، رفتند و ایستادند وسط میدان. یک تعداد بر و بچههای ارتش هم که تانک را می شناختند، توپ را می شناختند و گلوله را می شناختند، به اینها یک آموزش هایی دادند. چون آن موقع فرماندهی در جنگ را "آنها" بلد بودند. بعد از این طرف بومی سازی شد با نگاه معنوی و بسیجی و ایمانی و حزب اللهی و سپاهی. یکبساط جدیدی به پا شد.

جنگ رفت جلو، امام فرمود جنگ در رأس امور است. باز پول ها یک جای دیگر شاید... باز تدابیر یک جای دیگر شاید... تا ?رسیدیم به یک جایی که امام فرمود قبل از قطعنامه -فکر کنم 1/11 باشد- امام می گوید: ای احرار، ای آزادگان، به پا خیزید، امروز ایران کرب?ست. ای حسینیان به پاخیزید. اگر دیر بجنبید زیر چکمه آنها خرد می شوید که می خواهند حتی آخ هم نگویید. این جم?ت امام است 3-4 ماه قبل از اینکه قطعنامه را بپذیرد. که اوضاع جبهه دیگر نیرو تویش نبود. جنگ عادی شده بود. حرف و حدیث ها عادی شده بود. همه دیگر نمی رفتند جبهه. می گفتند: «حا? می رویم! بگذار ترم تموم بشه. بگذار دانشگاه تموم بشه. تابستون نه، زمستون. چرا من؟ چرا تو؟ چرا ما؟ بس?ه دیگه! تا کی؟...»

عادی شده بود. موشک اومده بود توی شهر. چهارماه بعد هم امام قطعنامه را قبول کرد. به یک نگاه زهر را بهشنوشاندند. (می گویند تیر را دشمن می زند، زهر را خودی می دهد) و امام گفت قطعنامه. در آن پیام چه گفت؟ گفت خوشا به حال آنانکه جبهه رفتند. خوشا به حال آنانکه در این معرکه ایستادند و بدا به حال آنها که زن و مال و بچه و زندگیشان را از این معرکه دور داشتند و...

?این روند ما در جنگ بود. جنگ شروع شد، همه فهمیدند، همه نرفتند. آن هایی که رفتند همه آن هایی که باید می شدند، نشدند. جنگ روی دست یک عده فرمانده عاشق، نیروی مومنِ معتقد توفیق دار می چرخید. بقیه کسانی هم که آمده بودند جبهه -که میگویند یک درصد کل جمعیت ایران!- آن ها هم زیر ع?لم این توفیق دارها سینه می زدند. آخرش هم اینجوری قطعنامه را به امام تحمیل کردند.

?در حالی که در کرب?ی 5 به خاطر آن نبرد جانانه که بچه ها از نونی ها رد شدند، عراق قطعنامه را نوشت. بروید قطعنامه را بخوانید؛ بندهایش همه اش به نفع ماست، هیچ بندی به ضرر ما ندارد: متجاوز معلوم شود؛ خسارت داده بشود؛ به مرزها برگردیم. ولی امام قبول نمی کرد، چون در موضعقدرت بودیم. فرض کن ما برویم در یک نقطه ای که در مذاکرات همه این بندها قبول بشود، همه این بندها اجرا بشود. و الا دشمن که اجرا نمی کند. می گوید قطعنامه ولیمی زند زیرش. که زد زیرش! دیدید بعد از قطعنامه گازش را هم گرفت آمد. درست؟ ولی آمدند و کار را به یک جایی رساندند و این قضیه تحمیل شد. این جا را نگه دار یک دوره تاریخی را!

?رفیق!

"یک نفر" در مملکت اجازه دارد اع?م جنگ کند! فقط فرمانده معظم کل قوا. فقط «رهبری» می تواند اع?م جنگ کند. و ?دوبار در مملکت جمهوری اس?می اع?م جنگشده است. یک بار در عصر 31 شهریور 1359 -با این روند که برایت گفتم- و یک بار? هم چند وقت پیش آقا اع?م جنگ کرد. جنگ همه جانبه تمام عیارِ فرهنگی دشمن علیه ما شروع شد. این مسخره بازی های خیابان ها و راهپیمایی ها را رها کن! این ها را جنگ نمی گویم، این ها دود جنگ است. این ها گرد و خاک رزمایش قبل از جنگ است. اینها یک تک ایذایی دشمن به ما بود که تست بگیرد. یا فکر میکرد می تواند بزند بیاید جلو، محاسباتش غلط بود.

?یک تکی کرد یک رزمایشی کرد. درست؟ جنگتمام عیار دشمن علیه ما شروع شد. آقا فرمود شبیخون، آقا فرمود تهاجم، آقا فرمود ناتو، حا? اع?م جنگ تمام عیار دشمن علیه ما در جبههی نرم. چه میخواهیم بگوییم امروز با همدیگر؟

دشمن وارد حدود ما شد. دشمن وارد سرحد?ات ما شد. بچه ها دشمن آمد، آمد، یک مرتبه آتشش را ریخت. یعنی تا به هوش شدی، تا به گوش شدی، می بینی یک عالمه از عقول و قلوب بچههای ما فتح شده. یقین ها، شک شده، حب ها، بغض شده.

?بچه ها حالت، حالت جنگی است. نه دوباره شلوغ پلوغی و فتنه و ...، بحث های زیرساختیِ اساسی را می گویم. شلمچه شریفه، فکّه امیرکبیره، ط?ئیه علم و صنعته. هر کدام از یادمان هایی که می رفتی می ایستادی آنجا گریه می کردی! شهادت، شهادت، شهدا قربونتون برم! نمی خواد قربونشون بشی! اینقدر کار خراب شده اونها آمدند و دارند قربون شما میشوند! پریشب یک بچه شهید من را دید گفت: «حاج حسین، پریشب خواب بابام رو دیدم بعد از مدت ها، پریشون و خاکی آمده یه موتور سواره، داره خیابون انق?ب را می ره و میاد.» اون ها نیومدند؟ "اون‏ها" اومدند تو میدون دیگه.

?اول از همه مشکل اساسی این هست که بچه ها باور ندارند جنگ شروع شده. آقا گفت جنگ فرهنگی، قبلشهم گفت غزه، قبلش هم گفت لبنان. آقا میگویند لبنان، ما ها همه میگوییم: لبنان، لبنان، لبنان! آقا میگوویند غزه، ما همه میگوییم: غزه، غزه، غزه،...! ما همه شدیمسیستم دالبی، فقط اکو میکنیم حرف آقا را! دشمن وارد سرحد?ات ما شده است. بخش هایی از خاکریز دانشگاه فتح شده. تعدادی از سنگرها فتح شده. تعدادی جنازه کف دانشگاه ریخته، بوی گند گرفته، بوی تعفن داره بیماری ها و میکروب ها و مرض ها رو دور خودش جمع می کنه. تعدادی تیر خوردند دارند، خون ریزی می کنند هنوز تو حالت اغما و بیهوشی نرفتند. تعدادی بین ما و آن طرف ماندند، موجی شدند، نمی دانند کدوم طرفی بروند.

به من بگویید ببینم جهان آرای این جنگ کیه؟ همه نشستید می گویید انق?ب فرهنگی، وزارت علوم، دولت،... شش تا جبهه الکی برای خودمون باز میکنیم، دوباره میکشیم کنار تیر بخورد به آقا! تا آقا میگویند نخبه ها همه نگاهمان به سیاسیون است. تا آقا میگویند خواص نگاهمان به آقایان قم است. نخبه دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه شریف، اینجا کیست؟ خواص آقا اینجا کیست؟

?ماحالتمون با قبل از جنگ نرم که آقا اع?م کرد، افسر جوان، فرمانده، فرق کرد؟ فرقینکرده. میگویم: «خانم شما کی میروی خانه؟» میگوید: «ما ساعت 2 ک?سهایمان تمام شد میرویمخانه.» برادر، شما کیتشریف می برید؟ جواب می دهد:«ما هم دیگه باید بریم خونمون دیگه!» روش هر شبمون برقراره. لباس و آنکاردمون برقراره. مهمونی ها مون برقراره. هر موقع هم دلمون گرفت شبعید بریم راهیان آبغوره بریزیم. ای به گور سیاه! همه زندگیمون داره طبیعی می چرخه، بعد قربون شهید همت و جهان آرا و اونها میرویم که چندشب بود نخوابیده بودند، رفته بودند تو معبر شناسایی کنند. فقط قربون اونها بریم کهمی رفتند روی کالک و نقشه، ساعتها بحث می کردند تا یک معبر برای بچه ها پیدا کنند. اون وقت قربون اونها بریم که یک ماه، چهل روز همت نمی تونست بیاد به خانمش توهمون اندیمشک سر بزنه. مگه نخوندین تو خاطرات شهدا؟ فقط قربون اون ها بریم که گیر میکرد شهید برونسی، می نشستگریه میکرد- خوندین در خاک های نرم کوشک- گریهمیکرد، ضجه میزد، حضرت زهرا در گوشش می گفت بیست تا به چپ، ده تا به راست، معبر پیدا می شه!

?این حرف ها مال اون هاست، به ماها که رسیده همه ترسیدیم. به ماها که رسیده تدبیر جنگی نداریم. به ماها که رسیده اص?ً نمی فهمیم آقا چی میگه! چون آرایشجنگی نگرفتیم. چون لباسخاکی به تن نکردیم. چون دل هامون مثل شهید کاظمی پشتخاکریز باند بسته به کله اش، دل هامون پریشون نیست. کی قلبش این مدت تیرکشیده؟ کی معده اش این مدت سوخته؟ کی خوابش کم شده؟ کی مطالعه اش بیشتر شده؟

رفقا! آرایشجنگی بگیرید رفقا! جنگ شده است! رفقا رهبر محدوده جنگ را دانشگاه گذاشته. هی برید در مدح دیگران ?بسرایید. ای قربون این برم جانباز قطعنخاعی! ای قربون این برم مادر شهیده! ای قربون این برم پدر 5 تا شهیده! ای به فدای این برم که این همه رفت تو اردوگاه عراقی ها کتک خورد!

حسن باقری کیه؟ حسن باقری 19 سالش بود می اومد می ایستاد تو وزارت دفاع فرمانده ها را توجیه می کرد؟! حسن باقری کیه؟ هی عکس حسن باقری می زنیم تو کتابمون و در و دیوار اتاق خوابگاهمون. به چه درد میخوره؟ عکس شهدا را می زنیم، ولی عکسِ شهدا عمل میکنیم!

من نیومدم امروز حرف تهییجی و تحریکی و حماسی بزنم ها! من اهل خاطره و روایت و شهید و... هستم. همه تون هم می دونید. ولی تموم شد بسیج با اون فضا، تموم شد راهیان با اون فضا. آرایش جنگی بگیرید! هیچکی حق نداره از این دانشگاه بره بیرون بدون برگه مرخصی مسئول بسیج. حق نداری بری بیرون! داری می جنگی! ببخشید من امشب مهمونی دارم! داریم می جنگیم ببخشید امشبخواستگار اومده! آقا داریم می جنگیم من می خوام برم امشب شرکتمو تأسیس کنم! آقا داریم می جنگیم. من امشب دعوت دارم جایی باید برم! آقا داریم می جنگیم. من حا? فع? ده روز نیستم، داریم می ریم خونمون! تک به تک بچه ها دارند پرپر می شوند، دارندگلوله می خورند، کی باید با اینها حرف بزنه؟ کی باید بره کار چهره به چهره بکنه؟ کی باید بره کار نفس به نفس بکنه؟

?آقا فرمود: افسر. تعبیرش هم اینجوریه که :«من سرباز نمیگم. سرباز کسی ست که به خطّش می کنند. سرباز کسی ست که به او بشین و برپا میگویند. من به شما افسر میگویم.» افسر یعنی چه؟ افسر در حداقل ترین حالتشیعنی فرمانده گروهان و گردان؛ درحداقل ترین حالتش تو لشکر ما به یاد یارای امام حسین 72 تایی می بستند. به خط کن نیروهات رو ببینم! هر کدوم 72 نفر رو به خطکنید، از جلونظام! داری؟ داری 72 نفر به خط کنی؟ اص?ً با 72 نفر رفیق هستی اینجا؟ اص? برای 72 نفر وقت گذاشتی اینجا؟ اص?ً افسری کردی اینجا؟ اص?ً تعابیر آقا رو نفهمیدیم! خوابیم!

?کار چهره به چهره است. کار نفس به نفس است. اون ها تک تک پشت این جبهه دارند نیرو میگیرند. تک تک داره گلوله میزنه. ?تک تک داره شک میاره. تک تک داره بغضمیاره. تک تک باید ارتباط بگیری. همایش گرفتیم! ساختارمون رو عوض کردیم! از ?اون ساختارها ما دیگه نمی خوایم! ما اص?ً ساختار نمیخواهیم! ما یک قرارگاه جنگیِ عملیاتیِ معرفتی بصیرتی با عنوان تیپ و گردان و لشگر و یگان، با اط?عات عملیات و توپخانه و دیده بانی و حمله و تخریب می خواهیم. اینطوری باید ساختار ببندی.

کی داره ا?ن بحث می کند؟ من قبول ندارم بچه بسیجی در عصر امروز دانشگاه، آخر شب بدون بیهوش شدن و فشارش افتادن و یه گوشه ای از حال رفتن خوابش ببرد! من قبول ندارم! هر کی هم هر حرفی دارد رو کند! ما خیلی هم جا برای کار کردن داریم. خیلی جا برای حرف زدن با همدیگر داریم. خیلی برای حضور در عرصه بصیرتی و معرفتی و ارتباط گیری با بچه ها کار داریم. آنکارد من به هم نخوره! آنکارد تو هم به همنخوره! فقط قربون حضرت زهرا برم، قربون امام حسین، قربون رزمنده ها برم که این همه شهید و جانباز و قطع نخاع و آزاده بشوند. این همهمادرها بیبچهبشوند. به من نباید دست بخورد!

?بچه ها، چه باید کرد؟ من اون خودسازی زمان جنگ را ندارم، خودم یه عالمه شبهه دارم. خودم یه عالمه کسری دارم. چند نفر رو جواب بدم؟ چهجوری باید جواب بدم؟ برو زیر چرخ تانک له بشو، یه سال بعد استخوان هایت را پیدا کنند، بشو علم الهدی. ما به تکلیف مون باید عمل کنیم. به نتیجه نباید توجه کنیم. ما باور کنیم امروز وظیفه مون کار سخت شبانه روزی است. ما قبول کنیم امروز وظیفه مون رصد درست ضعف ها و قوت هاست. ما قبول کنیم امروز باید بایستیم. شبانه روزی برویم. ما قبول کنیم حال امروزمون با حال سهماه قبل مون باید فرق کنه. خدا مخرج صدق اش را می فرستد.

?ما باید چه کنیم ا?ن؟ باید ا?ن یکقرارگاه عملیاتی واقعیِ به معنای تمام کلمه ی توی میدون بودن تشکیل بدیم. ?تقسیم مأموریت بشه. اص?ً یک گروهی بشوند اط?عات عملیات رصد کنند که اوضاع در دانشگاه چه خبر است؟ اوضاع یعنی نفر به نفر. چندنفر دانشجو دارید؟ لیست شو بردار بیار. اینخوابگاهیه. این تهرانیه. این استاداشون این ها اند. این نقطه بمبارانشون اینه. از اینجاها خوردن. این دانشکده ضعفمون اینه. کمبود نیرو در اینجا باعث شد این اتفاق افتاد. یک رصد درستی از وضع نفر به نفر باید بکنید. از یک نفر هم غافل نشوید! اون یهنفر گوشه خاکریز ایستاده، گوشه دانشکده ایستاده، به امید اونی-حتی بچه های خودمون را غافل نشوید- همون را دور می خوریم. از همون جا مشکل درست میشود. همون فردا مدیر نظام می شود، دخل نظام را از آن نقطه میاورد. اگر ما رصد درست نکنیم، اگر شناسایی درست نکنیم و ندانیم واقعا سوال بچه ها، حرف بچه ها، قصه و غصهبچه ها چیه و جواب منطقی درست کنیم...

?بچه ها ما بعضی وقت ها مکلف به جواب دادن همه چیز نیستیم. یه اتفاقاتی تو نظام می افتد. من بخواهم همه را جواب بدهم، خب! قطعاً نمی تونم. من میخوام بگم اون روز که بچه ها رفتند تو جبهه می جنگیدند، شهید همت ایستاد تو خیبر. امام گفت امروز باید جزایر حفظ بشه، نمی دونستتهرون چه خبره؟ میرحسین را نمی شناخت؟ تهران را نمی شناخت؟! منتظری را نمی شناخت؟ فرمانده لشکرِ بچه تهرانی، تهران را نمی شناخت؟ که برود تو اون مرداب ها، بایستد اونجاها، شهید بشه؟ سرش قطع شه؟ می دونست! امام گفته امروز باید جزایر حفظ شود. ایستاد تو اون جزیره مجنون، به عشق این لیلی جنگید، که امروز برای همهی مجنون های راهیان نور شده لیلی، که می روی از ط?ییه خاک تبرکی برمیداری میاری.

تک به تک نیرو ها را بررسی کنید وضع بچه های خودی را بررسی کنید. شیمیایی می زنند! پیدا نیست. یک دفعه به عنوان هوا -فرهنگ هواست- تنفس می کنی. می بینی بچه ها افتادند. هر جور قراره تجهیز شوید. رفقا! از دست می روید. بمبارون سنگین است، آتیش سنگین است، کار سهمگین است. دارم بهتون می گم ها! حالا بازی بازی کنید تا کار تموم شه! تا این یه قطعنامه را هم به سید تحمیل کنید. تا این دفعه هم دخلمون بیاد. هر چند خدا رفویش می کند. هرچند خدا درستش میکند. هر چند هر کی خدا رو نصرت کرد خدا یاریش می کند. حواست باشه ان تنصروا ?ینصرکم، تو اون آدمی باش که خدا رو یاری می کنه! کی قراره پشت دشمن را بشکند؟ کی قراره طرح رو درست اجرا کنه و آرایش جنگی که آقا خواسته و جنگ نرم رو درست کنه و برای بقیهجاها الگو بشود؟ حتی اگه له بشه؟ با معرفت، با بصیرت، با آخرین شناسایی وارد عمل بشه؟

تقسیم کنید مسئولیت ها را. یکی باید برود مهمات بیاورد -کتاب بیاره، محتوا بیاره، م?ت بیاره. یکی باید بایستد اینجا دیده بانی کنه. رصد کنه کجا رو بزنیم. یکی باید بره شناسایی کنه. یکی باید بره معبر بزنه. تازه فرمانده های جنگ رو چی کار کنیم؟ آقا گفته اساتید فرمانده‌اند. شما اوضاع اساتید را می دونید.

آقا داره به زبون بی زبونی می گه این جنگ فرمانده اش استاده. میگی استاد اشکال داره؟ میگی آقا چرا گفته این استاد فرمانده است؟ پس باید سریع خودتو بکشی با? فرمانده بشی. یعنی اینکه بچه ها اینجا استاد به یه معنی حوزه تأثیر با?تری هم دارد، هم به یک معنیفوت کوزه گری را هم بلد است. بروید ازش یاد بگیرید. بعد خودتون را سریع بکشید با?. چون بحث ما آخرش هم بحث علمی است.

آقا به یه بنده خدایی گفته: «به ساعت نگاه کنید! ف?نی! -که در عرصهفرهنگ کار می کرد- کار شما به ساعت است.» بچه ها کار به ساعت است! یعنی امشب بایدجلسه تشکیل بدید. امشب باید طرح عملیات بریزید. امشب باید تیم های شناساییبروند. امشب باید تقسیم مأموریت بشه. نگید ما نمی دانیم! اول جنگ هیچکس هیچی نمی دونست. هر کسی یک گوشه را دستش گرفت. هر کسی یک دانشکده را دستش بگیرد.

?یک مطلب دیگر اینکه ما اون جنگ سخت رو با نگاه نرم چرخوندیم؛ یعنی اون سنگرها، اون تانک ها، اون توپ ها، اون دور ?زدن و رفتن پشت توپخانه دشمن در فتح المبین، اونجوری خرمشهر را خدا آزاد کرد. شریف را هم می تواند خدا آزاد کند. اماخداوند عنایت را ریخت کجا؟ ابر بهاری از با?ی سر ما رد میشه، می بینه تو اهلش نیستی با?سر یکی دیگه می ریزه. و الّا خدا بارون رو بر زمین می باره ولی به اهلش می باره. شب پاتک، کارخونه نمک، عراقی ها تیراندازی کردند. بچه ها می خواستنبریزند تو سنگرهایعراقیها، یهو عراقی ها ساکت شدند. یه ساعت بودند. بچه ها گفتن بریم بزنیم به صف؟ دوباره عراقی ها آتیش ریختند. دوباره گفتند بریم بزنیم به خط، رفتند دیدند عراقی ها خوابند! صبح که شد به عراقی ها گفتند چی بود؟ گفتند هیچی! دو سه ساعت قبل از اینکه شما حمله کنید یهسر و صدا هایی شد تو خط ما، ما فکر کردیم ایرانی ها آمدند آتش ریختیم. یه خورده گذشت دیدیم ساکت شد و خبری نیست. یک خورده بعد دوباره دیدیم سر و صدا شده آتش ریختیم. بعدش دیدیم دیگه خبری نیست گفتیم ایرانی ها دیگه عملیات نمیکنند، تموم شد دیگه! رفتند صبح دیدند عجب! خدا امر کرده به این گرازهای داخل خلیج داخل خورعبد?، جلوی خاکریز بچه ها، یه گلهگراز می رفته این طرف، دوباره می اومده اینطرف! خدا با گرازها به کمکش آمد. خدا با باد و طوفان طبس به کمک می آمد. اهلشباشی خدا کمکمی کنه. رفیق ها! اهلش باشید خدا کمک می کند ها!

?شوخی نگیرید کار رو! وقتی آقا دلش خونه، وقتی آقا آماده باش زده، ما بریم استراحت کنیم؟ از گلوت پایین می ره؟ شام و نهار از گلویت پایین می ره؟ اص?ً ما مگه می تونیم استراحت کنیم؟ اص?ً مگه ما می تونیم از دانشگاه بیرون بریم؟ کی دلش میاد از دانشگاه بیرون بره؟ وقتی بهترین دسته گل هامون رو، دختر-پسرهای دبیرستانی 88ی مون رو زدیم پرپر کردیم تو دانشگاه تحویل جامعه دادیم! نشدند 88یها پرپر؟ نشدند؟ وقت گذاشتید؟

بقیه مطالب کلیک کنید



نظرات کاربران ()



سایت جدیدم
شرط مدیریت بر دیگران
عملیات روانی در فاطمیه
جزئیاتی از پشت پرده راه اندازی یک تلویزیون اپوزیسیون
هجدهم فروردین سالروز شهادت رحمان شرفخانی
یک هموطن مسیحی در مناطق عملیاتی مسلمان شد
راهکار رهبرانقلاب برای مساله حجاب
جهاد اقتصادی از دیدگاه مقام معظم رهبری از سال 1370
بازی تب (تحلیل و بررسی بازیهای رایانه ای و ویدئویی)
نشانه نفاق (برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری)
اتاق اسرارآمیز
عید نوروز در میان مسلمانان، روز رجوع به خود و تقرب به خداست
پنجاه توصیه از پیامبر اعظم(ص) - بخش دوم
پنجاه توصیه از پیامبر اعظم(ص)
آموزش قرآن در امامزادگان؛ گام سازمان اوقاف در تربیت قرآنی کودکان
[همه عناوین(184)][عناوین آرشیوشده]
یکشنبه 103/9/4


برگزیده ها
عکس شهید شرفخانی [120]
*تشکیل حکومت قرآنی منتج شود [5]
*غفلت از میراث معنوی ایران زمین [1]
*جشن وقف کتاب [4]
*مباحث تربیتی با کمک آیات مرتبط قرآنی به نوجوانان [13]
*بزرگترین ستم به فرهنگ وقف در دوران پهلوی [3]
*آغاز وقف کتاب از مساجد [1]
*با وقف یک نسخه قرآن می توان توطئه را خنثی کرد [3]
* با موقوفه خواری مبارزه می کنیم [1]
*مردم به جای وقف به صدقات روزانه روی آورده اند [2]
*وقف را به عنوان یک تکنیک مالی ثبت [2]
*اعطای جوایز به 35 هزار نفر [3]
*حضور پرشور جوانان در عرصه های قرآنی [1]
*حامیان فتنه در شورای شهر تهران؟ [27]
* ویژه نامه بعثت خون
[آرشیو(104)]

بریده ها
.
.
.
.
.
.
.
*فـتـنــه مــشــایـــی
*همت مضاعف،کار مضاعف
*آیت الله مکارم:اطاعت از حکم حکومتی بر مراجع هم واجب است
*ویژه نامه 6 تیر( ترور مقام معظم رهبری)
*تأملی در دعای ماه رجب
*احادیث منتخب رهبر معظم انقلاب در درس خارج
*(عکس) همت مضاعف کار مضاعف
*روز طبیعت و چنگال خرافه
* آرایش جنگی بگیرید رفقا!
* مناظره عقل و عشق
* خدا را بنگرید که چه مى کند
* بیماری های قلب ( عکس)
* جشن بگیرید چون مسلمان زندگی می کنید
* تعجب کردم
- ویژگی های آیت الله العظمی بهجت
- من امانتی از جانب خدایم
- نکات اخلاقی از زبان رسول اکرم(ص)
- دل همه مان را آتش زد
- دستور توفیق تهجد وگشایش کار
- توصیه های اخلاقی حضرت آیت الله سید علی قاضی (ره)1
- گاوصندوق
*حل مشکل علمی توسط امام زمان(عج)
* خواهان ملاقات دوست
* پوشش بهتر2
* پوشش بهتر1
* کلیپ های دفاع مقدس
* عکس شهید حاجی قلی زاده (دادستان خوی)
* پای صحبتهای یک خواننده
.
*خواهان ملاقات دوست
.
*سوالات بی پاسخ از میر حسین موسوی
.
*لذت و افتخار میرحسین موسوی !
.
*دو سوال خاتمی از مراجع عظام تقلید
.
*تاملى در مسئله دعا 1
.
*تاملی در مساله دعا 2
.
*فضیل، از راهزنی تا زاهدی
.
*خانم‏هاى بى‏حجاب ایرانى
.
*اهمیت حجاب از زبان حضرت زهرا
.
*سیاست یهودی سازی
.
*خاطرات یوسفعلی میرشکاک
.
*27دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم (1)
.
*27دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم (2)
.
وصیت نامه خواندنی

بخش های جنبی سایت
* نکات اخلاقی وعرفانی
* خاطراتی از شهدا
* حدیث ناب
* چند دستورالعمل اخلاقى از حضرت آیت الله العظمى بهجت
*اصل کفر و ریشه آن
سیره بزرگان
*روزه‌داران نمونه
* وصیت نامه شهید رحمان شرفخانی

'آقا' آماده باش داده اند، آرایش جنگی بگیرید رفقا! - سرمشق  /  وب نوشت احمد شرفخانی

سایتها و وبلاگها
- پایگاه اینترنتی حمید رسایی
- خبرگزاری فارس
- وبلاگ شخصی طالبی نیا
- خاطرات شهدا
- رجا نیوز
- بچه های قلم



@ پست الکترونیک



- کل بازدیدها:383081 بازدید
- امروز :35بازدید
- دیروز :145بازدید