سکه طلا راپس داد
شبیه سروان
به صورت ناشناس به پایگاه شکارى دزفول آمده بود. معدود افرادى از پرسنل پایگاه، او را مى شناختند. روزى چندین بار پرواز مى کرد و مواضع دشمن را در هم مى کوبید. در اوقات فراغت، با لباس معمولى ، در پایگاه رفت و آمد مى کرد. روزى براى خرید عازم فروشگاه شدم؛ مسیر منزل تا فروشگاه را پیاده رفتم. نزدیک فروشگاه جلوى مدرسهاى که در دست تعمیر بود، شخصى را دیدم که با فرغون مشغول بردن مصالح ساختمانى به درون مدرسه است. کمى دقت کردم و با خود گفتم: خدایا! چقدر شبیه سروان اردستانى است! درست دیده بودم؛ او شهید اردستانى بود که پس از پرواز روزانه، بهطور ناشناس، به کارگران مدرسه کمک مى کرد!1

پشت بام
در عملیات فتخ یک جکه داخل خاک عراق صورت گرفت- یک شب بچهها در خانه یکى از کردها خوابیدند. هوا خیلى سرد و پتو کم بود. سردار شهید، على رضا عاصمى با اطلاع از اینکه اگر در میان بچهها باشد، حتماً یک پتو به او مى دهند، پشت بام رفت و ساعتها در سرما و برف قدم مى زد و براى همین، دچار سرماخوردگى شد. با اینحال، حاضر نشد با هلى کوپترى که براى برگرداندن فرماندهان آمده بود، سفر کند. او گفت: این عزیزان در سرما، سنگلاخ و برف، پیاده بروند و من سوار شوم! وقتى هم که به پشت جبهه برگشت، تقدیرنامة قرارگاه را پاره کرد؛ سکه طلا را پس داد و فقط کتاب اهدایى را برداشت.2

زیر آتش
طرح کانالیزه کردن منطقههاى جنگى ، از عملیات خیبر آغاز شد. آقا مهدى دستور داده بود تا منطقه را امن کنیم و راهش نیز کندن کانال بود. بچهها با جان و دل روى کانالها کار مى کردند. آقا مهدى هم خودش بین بچهها بود؛ انگار نه انگار که مسئولیتى دارد و فرمانده لشکر است. او، بیل و کلنگ مى گرفت و زمین را مى کند. هر چقدر به او التماس مى کردیم که ماندن شما اینجا به صلاح نیست، گوشش بدهکار نبود و مى گفت: من باید اینجا باشم؛ بین بچهها بود؛ وسط درگیرىها و زیر آتش دشمن.3

مامور نظافت
هر روز مى دیدم کسى مى آید و چادرها و آبگیرها را تمیز مى کند. با خود فکرى مى کردم که این شخص، فقط این وظیفه را دارد. یک روز چشم به راهش بودم تا بیاید و باز به نظافت بپرداد؛ اما نیامد. فکر کردم از زیر کار شانه خالى کرده است؛ از این رو، به سراغش رفتم و گفتم: چرا امروز نیامدى؟
گفت: چشم، الان مى آیم.
مجاهدین عراق که نظارهگر این صحنه بودند،سخت ناراحت شده، گفتند: تو چه مى گویى ؟ او فرمانده لشکر است!
من که احساس شرمندگى کردم، درصدد عذرخواهى برآمدم؛ ولى او کریمانه و با متانت گفت: اشکال ندارد و با خنده از کنار ماجرا گذشت.
او، سردار اسماعیل دقایقى بود.4
غلام امام
هیچ وقت به اطرافیان نمى گفت که مسئولیت او در جبهه چیست و هر کس که از او مى پرسید چهکاره هستى ، مى گفت: غلام امام حسینعلیهالسلام؛ غلام امام زمان)عج(؛ خانوادهاش نیز بعد از شهادتش فهمیدند که او فرمانده گردان بود. اخلاق عجیبى داشت. زخمى که مى شد، دردش را از دیگران پنهان مى کرد. عصبانى که مى شد، خشمش را فرو مى خورد. هیچگاه تبسم از لبانش دور نمى شد. او، شهید اردشیر رحمانى بود. اردشیر رحمانى ، در عملیات کربلاى پنج، به سوى معبود پر کشید.5
پى نوشت:
1. ر.ک: جاودانهها، ش54، ص4.
2. ر.ک: نگین تخریب، ص 125.
3. ر.ک: تو که آن بالا نشستى، ص 75 و 76.
4. ر.ک: بدرقة ماه، ص 101.
5. ر.ک: ستارگان درخشان، سال دوم، ش15 و 16، ص3
نظرات کاربران ()
سایت جدیدمشرط مدیریت بر دیگرانعملیات روانی در فاطمیهجزئیاتی از پشت پرده راه اندازی یک تلویزیون اپوزیسیونهجدهم فروردین سالروز شهادت رحمان شرفخانییک هموطن مسیحی در مناطق عملیاتی مسلمان شدراهکار رهبرانقلاب برای مساله حجابجهاد اقتصادی از دیدگاه مقام معظم رهبری از سال 1370بازی تب (تحلیل و بررسی بازیهای رایانه ای و ویدئویی)نشانه نفاق (برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری)اتاق اسرارآمیزعید نوروز در میان مسلمانان، روز رجوع به خود و تقرب به خداستپنجاه توصیه از پیامبر اعظم(ص) - بخش دومپنجاه توصیه از پیامبر اعظم(ص)آموزش قرآن در امامزادگان؛ گام سازمان اوقاف در تربیت قرآنی کودکان[همه عناوین(184)][عناوین آرشیوشده]
این وب سایت از نگاه شخصی بوده وهیچ ارتباطی به جایگاه حقوقی بنده ندارد