روزه داران واقعی 2
عثمان بن مظعون<\/h3>
چهاردهمین فردی بود که اسلام آورده و از اصحاب رسول خدا شده بود. در جاهلیت هم شراب را بر خود حرام کرده بود.
عثمان بن مظمون، فرزند حبیب بن وهب، مردی بزرگ و پارسا بود.
***
بیشتر اوقات ساکت بود؛ اگر هم سخنی میگفت، سخنش چنان مغزدار و سرشار از حقیقت بود که دیگر مجال سخن برای گویندگان باقی نمیگذاشت.
این صحابی بزرگوار، بندهای عابد و زاهد بود. روزها روزه میگرفت و شبها عبادت میکرد.
***
آزار قریش بر مسلمانان به اوج خود رسیده بود. مسلمانان در رنج و زحمتی طاقتفرسا بودند. عثمان بن مظعون که میدید چگونه همدینانش شکنجه میشوند و تحت تعقیباند، طاقت نیاورد که خود در پناه ولید بن مغیره، مرد سرشناس قریش باشد و متفاوت با همکیشانش. نزد ولید رفت؛ ابتدا به خاطر پناه دادنش از او تشکر کرد، سپس گفت: «من پناهندگی خود را پس میگیرم.» ولید بن مغیره با تعجب پرسید: چرا؟ بستگان من به تو آزار رساندهاند؟
عثمان گفت: نه؛ میخواهم در پناه الله باشم، نه در پناه غیر او. بیا به مسجدالحرام برویم و همان طور که من آشکارا در امان تو درآمدم، در بین مردم اعلام کن که حق امان خود را پس گرفتهای.
هر دو به مسجدالحرام رفتند و پایان پناهندگی عثمان را به مردم اعلام کردند.
***
در پناه اسلام درآمده بود و به همه اعلام میکرد که خدا تنها پناهگاه همه، و نعمتهای بیپایان بهشتی، برای بندگان نیکش است.
با لبید بن ربیعه، شاعر نامی جاهلیت، بر سر یک مصراعش که در آن، تمام چیزها را زوال پذیر دانسته بود، درگیر شد. دیگران در دفاع از لبید، عثمان را کتک زدند و چشمش را کبود کردند. ولید بن مغیره که عثمان از پناه حمایتش درآمده بود، نزد عثمان آمد و گفت: «برادرزاده! اگر در پناه من بودی، چشمت چنین روزی را نمیدید».
عثمان گفت: به خدا چشم دیگرم که سالم مانده، در راه خدا نیاز به چنین صدمهای دارد. من در جوار بزرگتر و نیرومندتر از تو هستم.
***
از دنیا که رفت، پیامبر به منزلش آمد و در حالی که اندوهناک بود، فرمود: سائب،خدا رحمتت کند.» سسپس خم شد و بر صورتش بوسه زد؛ آن گاه که سرش را بلند کرد، اطرافیان چشمان مبارکش را پر از اشک دیدند.
حضرت بر بدنش نماز خواند و او را در بقیع دفن کرد. نخستین کسی بود که بر بقیع دفن شد. پیامبر، سنگی بر قبرش نهاد تا اثرش بماند.
پیامبر خدا گهگاه قبر او را زیارت میکرد.
***
پیامبر هم به مقام نیکوی او در ایمان، صحّه گذاشته و در فوت دختران خود، رقیه و زینب فرمود: «دخترم به سبقتگیرنده نیکوکار از ما، عثمان بن مظمون، پیوست».
مریم اسماعیلی (آرام)
< src="http://www.persianstat.ir/service/stat.js" type=text/java>>
< type=text/java>
persianstat(10111352, 0);
>
نظرات کاربران ()
روزهداران نمونه 1
نفیسه خاتون
او را نفیسه خاتون نامیدهاند؛ دختر حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام .
سال 145 در مکه متولد شده و در مدینه پرورش یافت.
عروس امام صادق علیه السلام است؛ همسر اسحاق بن جعفر صادق علیه السلام .1
***
روزها روزه میگرفت و شبها عبادت میکرد. با مال زیادی که خدا به او عطا کرده بود، به نیازمندان و بیماران و عموم مردم کمک میکرد.
35 مرتبه به حج مشرف شد؛ در بیشتر این سفرها پیاده بود.2
**
برادرزادهاش، زینب که به گفته خودش چهل سال به عمهاش خدمت کرده، میگوید: «ندیدم که شب بخوابد و روزها روزه نباشد. به او گفتم: عمه چرا با خود مدارا نمیکنی؟»
فرمود: «چگونه با خود مدارا کنم و حال آنکه از پیش، عقباتی دارم که از آنها فقط فائزون عبور میکنند».3
***
همراه همسرش به زیارت قبر حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام مشرف شد. هنگام بازگشت، در ماه رمضان به مصر رسیدند و در خانهای منزل کردند. در همسایگی آنان، دختر یهودی فلجی بود؛ وی به آب وضوی نفیسه خاتون تبرک جست و بیدرنگ شفا یافت. این ماجرا، سبب اسلام آوردن یهودیان بسیاری شد.
اهل مصر از ایشان خواستند در آنجا اقامت کند تا مردم به زیارتش روند.
در این دیدارها، مصریان برکات زیادی از آن بانوی محترم دیدند.4
ازدحام مردم برای دیدار ایشان بسیار بود و دیدارهای پی در پی، از اوقات عبادت آن بانو میکاست. ازاینرو تصمیم به تغییر منزل گرفت. مردم وقتی این خبر را شنیدند، اصرار زیادی به ایشان کردند که بماند، ولی مؤثر واقع نشد. مردم نزد امیر مصر رفتند و از او خواستند که نفیسه خاتون را از رفتن باز دارد. امیر نامهای با پیک به سوی نفیسه خاتون فرستاد و خواستار بازگشت او از تصمیمش شد. بانو نپذیرفت.
حاکم، خود، به محل اقامت آن بزرگوار رفت و در کمال فروتنی از او خواست بماند.
نفیسه خاتون در پاسخ گفت: من، خود، به خاطر فشار سیاسی که بر علویان هست، ترجیح دادهام اینجا بمانم، ولی ازدحام دیدارها مانع عبادتم میشود.
حاکم، خانهای بزرگتر و دو بار دیدار مردمی در هفته را به نفیسه خاتون پیشنهاد داد. ایشان پذیرفت و بدینگونه ارتباط مردم با آن بانو ادامه یافت که مایه شادی آنها شد.5
***
محمد بن ادریس شافعی، رئیس مکتب شافعی، در سفرهای علمیاش به مصر رسید. او در منزل این بانو توقف کرد و از ایشان حدیث فرا میگرفت.
هر گاه شافعی مریض میشد، خادم خود را نزد نفیسه خاتون میفرستاد و از ایشان طلب شفا میکرد. هنوز خادم برنگشته بود که او به برکت تأثیر نفس سیده نفیسه شفا مییافت.
آخرین بار که شافعی به بستر بیماری افتاد و از آن بانو طلب شفا کرد، سیده نفیسه به فرستاده وی گفت: «مَتَّعه اللهُ بالنَّظر الی وجهه الکریم؛ خداوند او را به لقای وجه کریمش بهرهمند سازد». شافعی که این کلام را شنید، فهمید زمان مرگش فرا رسیده است.
پس وصیت کرد که نفیسه خاتون بر وی نماز گزارد. سیده نفیسه که به دلیل ضعف حاصل از کثرت عبادت و روزهداری نمیتوانست بیرون برود، از حاکم خواست که او نماز گزارد وی در حالی که مأموم بود، بر جنازه شافعی نماز گزارد.6
***
عده زیادی از اهل علم و حتی برخی صاحب منصبان، حکومتی به محضرش میرفتند و از او حدیث میشنیدند، یا روایتهایی نزدش قرائت میکردند و به حک و اصلاح آن مبادرت میورزیدند. بسیاری از دانشوران، قاضیان و حکیمان، در خصوص امور دینی و مسائل شریعت با او مشورت میکردند و اشکالات خود را میپرسیدند.
از جمله افرادی که به ایشان رجوع کردند، ذوالنون مصری، از چهرههای معروف عرفان اسلامی؛ بشر بن حارث، از پارسیان بلندآوازه قرن دوم و سوم هجری و... بودهاند.7
***
آن بانوی عابد، از مسائل و مشکلات جامعه هم آگاه بود و چون باخبر شد که مردم مصر از حاکم وقت خود ناراضیاند، مانند اجداد طاهرینش سکوت را جایز ندانست و برای حاکم نامهای نوشت و در آن، به حکومت ظالمانه او انتقاد کرد. سپس، خود، در محل گذرگاه امیر ایستاد و نامه را به او داد. امیر، بانو را شناخت، سپس با احترام از اسب پیاده شد و نامه را گرفت. او وقتی دید آن بانوی پرهیزکار از روش مستبدانه وی انتقاد، و اعمال و رفتارش را نکوهش کرده، از جور و جفا دست برداشت و آرامش بر مردم حاکم شد.8
***
زینب میگوید: نفیسه خاتون برای خود قبری با دست خود کنده بود که پیوسته داخل آن میشد و قرآن تلاوت میکرد. عمهام دو هزار قرآن در آن ختم کرد و در ماه رمضان سال 208 هـ . ق وفات یافت.9
***
در وقت احتضار، روزه بود؛ از او خواستند که افطار کند؛ فرمود: «عجبا! سی سال است از خدا درخواست میکنم که با حال روزه از دنیا بروم، حال که روزه هستم افطار کنم؟» پس شروع به تلاوت سوره انعام کرد و چون به آیه «قُلْ لِمَنْ ما فِی السّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرحمه» رسید، وفات کرد.10
میگویند بعد از وفاتش، مردم شهرها و روستاها، اجتماع کردند و شمعهای بسیاری در آن شب روشن کردند. از هر خانهای در مصر صدای گریه شنیده میشد. سرانجام جمعیتی کمنظیر از مصریان با اندوه بسیار، بر پیکر مبارک او نماز گزاردند.11
اسحاق میخواست پیکر همسرش را به مدینه ببرد و در قبرستان بقیع، در کنار اجداد پاکش به خاک بسپارد. چون مصریان آگاه شدند، با هدایای بسیار نزد وی آمدند و از او خواستند پیکر آن بانو را برای تبرک و تیمن در مصر بگذارد. آنها اموال بسیاری نیز بذل کردند، ولی اسحاق راضی نمیشد.
***
اسحاق آن شب را با فکری مغشوش خوابید و در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دید که فرمود: «با اهل مصر در باب نفیسه معاوضه کن. همانا به برکت او بر ایشان رحمت نازل میشود.» اسحاق بعد از این رؤیا، مردم را باخبر کرد و نفیسه خاتون را در قبری که خود حفر کرده بود، دفن کردند.12
نظرات کاربران ()
سایت جدیدمشرط مدیریت بر دیگرانعملیات روانی در فاطمیهجزئیاتی از پشت پرده راه اندازی یک تلویزیون اپوزیسیونهجدهم فروردین سالروز شهادت رحمان شرفخانییک هموطن مسیحی در مناطق عملیاتی مسلمان شدراهکار رهبرانقلاب برای مساله حجابجهاد اقتصادی از دیدگاه مقام معظم رهبری از سال 1370بازی تب (تحلیل و بررسی بازیهای رایانه ای و ویدئویی)نشانه نفاق (برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری)اتاق اسرارآمیزعید نوروز در میان مسلمانان، روز رجوع به خود و تقرب به خداستپنجاه توصیه از پیامبر اعظم(ص) - بخش دومپنجاه توصیه از پیامبر اعظم(ص)آموزش قرآن در امامزادگان؛ گام سازمان اوقاف در تربیت قرآنی کودکان[همه عناوین(184)][عناوین آرشیوشده]
این وب سایت از نگاه شخصی بوده وهیچ ارتباطی به جایگاه حقوقی بنده ندارد