فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مهشکن لازم است که همان بصیرت است... مقام معظم رهبری . . .
فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مهشکن لازم است که همان بصیرت است... مقام معظم رهبری . .
وزیرى در وزارت خانه خویش، اتاقى دربسته داشت.کلید آن اتاقِ همیشه قفل، پیش خودش بود و آن را در اختیار کسى نمىگذاشت.هر روز که به محل صدارتش مىآمد، پیش از آن که به امور جارى و رتق و فتق کارها بپردازد، درِ آن اتاق را مىگشود و ساعتى به تنهایى در آن سپرى مىکرد؛ بىآن که کسى را اجازه ورود دهد یا دیگران را از کارش در آن اتاق، باخبر سازد.
این قضیه، براى همکاران او سؤال ایجاد کرده بود؛ حساس شده بودند که در آن اتاق، چیست و وزیر، آن ساعت را به تنهایى در آن جا چه مىکند و چرا کسى را به حضور نمىپذیرد؟ آنان اصرار داشتند که از زبان خود »صدر اعظم«، راز آن اتاق دربسته را بشنوند؛ ولى او هم اصرار داشت که کسى از راز او باخبر نشود.مدتها گذشت و این معما همچنان لاینحل باقى مانده بود و کم کم مىرفت تا به یک »مسئله« تبدیل شود و حرف و حدیثهایى را میان آنان برانگیزد.عاقبت روزى به اصرار همکاران، در اتاق را گشود و آنان را به داخل برد.باکمال تعجب دیدند در آن جاچیزى نیست؛ جز ى زیرانداز ساده، یک سجاده و یک لباس ساده و معمولى که به میخ دیوار، آویخته شده است.بر تعجب آنان افزوده شد و جریان را پرسیدند.وزیر اعظم گفت:امروز اگر منصب وزارت دارم، روزگارى هم بود که این پست و مقام را نداشتم. هر روز صبح که به این جا مىآیم، ابتدا وارد این اتاق مىشوم؛ جُبّه وزارت و صدارت را در مىآورم؛ لباسهاى ساده پیش از وزارتم را مىپوشم و روى این زیرانداز و سجاده، ساعتى را به نماز و سجده شکر و تفکر و تأمل مىگذرانم؛ تا یادم نرود که من که بودم و الان چه هستم! پوشیدن آن لباس، مرا به حال و هواى دوران قبل از صدارت مىبرد و موجب مىشود که »غرور« و »غفلت«، مرا نگیرد و از انجام وظیفه خدمت به مردم، باز ندارد
نظرات کاربران ()